هر دم از این باغ...
بالاخره معلوم نشد حق با کیه؟ علی دایی یا فدراسیون فوتبال؟ مشکل سر 8 روزی است که علی دایی از تاریخ شروع قرارداد سال دوم روی نیمکت تیم ملی نشسته و البته بدون امضای رسمی و فقط برپایه توافق شفاهی!(به گفته خود دایی). حالا این وسط چنان پولهای هنگفتی مورد بحث بودند که آدم سرش سوت می کشید. خود دایی در جواب فردوسی پور که با کنایه در مورد ارقام نجومی(800 میلیون تومان در سال) گفت با این همه مسئولیت و فشار روحی و روانی و ... پول کمی است! نمی دانم اگر اینطور حساب کنیم رئیس جمهور یک مملکت که مسئولیت کشوری بر دوشش است باید چند میلیارد بگیرد(قبلا جایی خوانده بودم درامد سالیانه رئیس جمهور آمریکا حدود 250 هزار دلار معادل 250 میلیون تومان می شود البته اگر اشتباه نکرده باشم حالا اگر این اندازه هم نباشد مطمئنا کمتر از 800 میلیون تومان است).

این روزها فوتبال حاشیه های عجیب و غریبی دارد. چند روز پیش سردار ! آجرلو ، مدیر عامل باشگاه خصوصی! استیل آذین ، علی کریمی را به خاطر روزه خواری اخراج کرد که فردایش معدنچی همبازی کریمی گفت روز مسابقه با استقلال همه بازیکنان در رستوران هتل از طرف باشگاه ناهار میل فرموده بودند! 

آجرلو در برنامه نود گفته بود من پاسدار اسلامم و اینجا فقط برای فوتبال نیامده ام!


پ ن 1 : بعضی ها میگن یادش بخیر. زمان خاتمی افطار ساعت 6 بود. اینجوری پیش بره افطار به 11 شب هم می رسه بعدشم ممکنه افطار و کلا جمع کنن(از نتایج لوله کشی نفت سر سفره های مردمه انگار!)

پ ن 2 : اینم از علیرضا افتخاری : "من علی رضا افتخاری با افتخار تمام حاضرم نوای ربنا را بازخوانی کرده و تقدیم به رهبر عزیزم و رییس جمهوری عزیز تر از جانم کنم."

http://www.neshatnews.com/fa/pages/?cid=4030

دیدن لینک گلایه استاد!!!افتخاری از کانال صدای آمریکا به ضرغامی در سایت خود استاد!!! خالی از لطف نیست

http://ostad-eftekhari.com/index.php?option=com_content&task=view&id=294&Itemid=1

|+| نوشته شده توسط در شنبه سی ام مرداد ۱۳۸۹  |
 ما مردم حزب باد!
هِژِمونی مفهومی است برای توصیف و توضیح نفوذ و تسلط یک گروه اجتماعی بر گروهی دیگر، چنان‌که گروه مسلط (هژمون) درجه‌ای از رضایت گروه تحت سلطه را به‌دست می‌آورد و با «تسلط داشتن به دلیل زور صرف» فرق دارد.

این روزها ماه رمضان است و خوردن و آشامیدن در ایران تعطیل. به هر حال آنچه مسلم است عده ای روزه نمی گیرند (کاری به زیاد و کم بودن تعداد روزه دار ها و روزه ندار!ها ندارم) . و در این بین کسانی که روزه نمی گیرند معمولا به بهانه تراشیدن برای موجه نشان دادن کار خود می پردازند و از این بابت خود را شرمسار نشان می دهند (یا می پندارند). دردآور آنجاست که هیچ فکر و نظری در این باره ندارند و کاملا انفعالی اند. هیچ از خود نمی پرسند که اگر روزه نمی گیرم چه اجباری است که سعی در توجیه کارم داشته باشم. و چرا اصلا روزه نمی گیرم. کمتر کسی را دیده ام که بگوید روزه نمی گیرم چون دوست ندارم بگیرم یا اعتقادی به روزه گرفتن ندارم و یا مذهبی نیستم ، اهل این مسائل نیستم و ... . حکایت سرگشتگی همیشگی ما ایرانی ها (و به نوعی تمام استبداد زده ها).

همیشه به آزادی اعتقاد داشته ام و آن فراتر از مسائل پیش پا افتاده ای مثل پوشش و لباس و ظاهر و ... می دانم. آزادی از نظر من رها بودن از هر قید و بند و هر گونه تعبد و بندگی است. اینکه بدون تحت تاثیر قرار گرفتن از چیزی بیاندیشی و برای خود چهارچوبی داشته باشی حالا آن چیز می خواهد مذهب باشد یا یک ایدئولوژی غالب یا آداب و رسوم و سنت هایی که در جامعه به شکل قانون نانوشته درآمده اند.

من روزه نمی گیرم و احتمال اینکه حتی یک روز روزه بگیرم چیزی نزدیک محاله ولی با اینحال برای کسانی که از ته دل علاقه دارند و روزه می گیرند احترام بیشتری قائلم تا آنهایی که نمی دانند برای چه روزه می گیرند آنهم نصفه و نیمه و چرا روزه خواری می کنند و از بقیه مخفی می کنند...

|+| نوشته شده توسط در دوشنبه بیست و پنجم مرداد ۱۳۸۹  |
 دارندگی و برازندگی!
1- یکی از پنجره های کلاس را باز کرده بودم داشتم بیرون را نگاه می کردم که یکی از شاگردام گفت ماشین ما هم دیده میشه آقا. گفتم اون پراید؟پژو؟... گفت نه آقا اون سفیده. سانتافا. تازه گرفتیم. تویوتا کمری داشتیم فروختیم اینو گرفتیم. یهو چند تای دیگه پرسیدن چیه اسمش آقا؟ منم نخواستم زیاد کشش بدم گفتم پراید! که گفت نه آقا پراید مال مامانمه. اسمش سانتافاست!

2- یکی از شاگردام چند باری با اسکیت سر کلاس میومد منم معمولا کاری به این چیزا ندارم یه بار از سر کنجکاوی پرسیدم چرا با اسکیت؟ گفت کلاس اسکیت دارم قبل این کلاس از اونجا راننده بابام با ماشین سریع میاره وقت نمی شه دیگه با همینا میام. باز از سر کنجکاوی از باباش پرسیدم گفت مدیر عامل ...استانه... الان که دارم فکر می کنم یکی از شاگردای همان کلاسم همان لحظه گفته بود حتما چند تا کامپیوتر دارید تو خونه! مادر این آخری وقتی آمد از وضعیت درس پسرش بپرسد گفت من سواد ندارم نمی دونم درسش چه جوریه اصلا درس نمی خونه تو خونه ... و من حداقل خوشحال بودم که از باهوشترین شاگردامه.

3- چند بار سر راهم چند تا خانوم دیدم که از عابرین درخواست کمک مالی می کردن...

4- دیشب حوالی ساعت 9.20 در خیابان پیر زنی داشت آشغالهای داخل سطل بزرگ آشغال(اسم دقیق آن را نمی دانم) را زیر رو رو می کرد. نمی دانم دنبال چه می گشت شاید جوانیش، شاید زندگی از دست رفته اش، شاید هم ...

5- همسایه روبرویی یکی از فامیلهایمان پول نداشت باطری قلبش را شارژ کند. شب قبلش گویا با زنش دعوا کرده بود و از زنش که در خانه دیگران کار می کند ، پول خواسته بود و او نداشت. فردا شبش او مرد!

گلایه ای در کار نیست تمام اینها جزئی از زندگی روزانه ما هستند و خواهند بود

|+| نوشته شده توسط در چهارشنبه بیستم مرداد ۱۳۸۹  |
 مچاله
گاهی به موسیقی ایرانی که دقت می کنی می توانی آثار استبداد زدگی(شاید چند صد ساله) را در آن ببینی. نوازنده سه تار و ویولن نواز را در نظر بگیر. ویولن نواز با سینه ای فراخ و سری بالا در نهایت آزادگی سازش را به فریاد وا می دارد و نوازنده سه تار قوز کرده سعی دارد صدایی از آن سازش درآورد مبادا که چند قدم آنسوتر کسی این نوا را بشنود و آشکارا یا در دل بگوید مطرب! این استبداد فقط مربوط به صاحب منصبان نیست که خود آدمهای این سرزمین هم به نوعی مستبدند. یادم نمی رود چند سال پیش دختری را دیدم که گیتارش را در نایلونی سیاه گذاشته بود و طوری آن را در دست گرفته بود که انگاری کهنه بچه دستش است . شاید به این خاطر بود که جلب توجه نشود و مردها و پسرهای مغازه دار آن پاساژ کمتر متلک بپرانند...

حتی می توانی در نوای موسیقی وطنی هم بوضوح ببینی که تبدیل شده به آه و ناله و عجز و لابه... و هر چه سوزناک تر مقبول تر...

هنوز نمی توانم درک کنم حس آن دوستم (دانشجوی مدیریت) را که در بیست سالگی در اوج شور و نشاط دم به دقیقه زنگ بزند که چی شد اون سی دی نوحه ای که قولش را از مداحش گرفته بودم که بری و ازش بگیری و برایم بفرستی! آنهم کسی که وقتی از Critical Thinking برایش گفتم یقه ام را چسبیده بود که الا و بلا حتما باید اطلاعاتم را در این زمینه بیشتر کنم و ...

اینها اگر استبداد زدگی نیستند حتما ...

پ ن : اون ممه رو لولو برد - شما چیه کی هستین...؟ - خورد که خورد بگذار بخورد تا دردش بیاید - آب رو به اونجاتون نریزید بریزید اون جاتون که می سوزه...- اینها نمونه هایی از کلام گهربار این روزهای کسی است که بهش می گویند رئیس جمهور!

|+| نوشته شده توسط در یکشنبه هفدهم مرداد ۱۳۸۹  |
 تقدیم به تو 2
بیاد ندارم تا بحال آهنگی چنین بر من تاثیر کند که از درون تکانم دهد و چشمهایم بدرخشند . چندی پیش کلیپ اول از این موزیک را آپلود کردم. قسمت دوم را قصد نداشتم آپلود کنم چون آخرای کلیپ کیفیت تصویری و صوتی مطلوبی ندارد و اعصاب را خراش می دهد ولی حیفم آمد. اگر کلیپ اول را که چند پست قبل تر با عنوان "تقدیم به تو..." گذاشته بودم دانلود کرده اید و پسندیده اید کلیپ شماره دو را هم امتحان کنید . باز هم شرمنده اگر انتهای کلیپ کیفیت مناسبی ندارد...

دانلود کنید +

|+| نوشته شده توسط در سه شنبه دوازدهم مرداد ۱۳۸۹  |
 تقلب 2
دوران دبیرستان تقلب یک امر معمولی و قابل پیش بینی بود و بچه ها چه ابتکاراتی که نمی کردند. البته این تقلب ها در دوره پیش دانشگاهی خیلی به کارم آمد. آن وقت ها تصمیمم را برای ادامه تحصیل در رشته زبان گرفته بودم به همین خاطر خواندن ریاضی و فیزیک و دیفرانسیل و انتگرال و شمیم آلی و معدنی و ... برایم ملال آور و بیهوده بود. منم معمولا وقتی از چیزی خوشم نیاید به سختی می توانم باهاش کنار بیام بنابراین مجبور بودم! تقلب بنمایم آنهم چه تقلبی! یه برگه A4 رو پر می کردم و زیر لباس قایم می کردم به محض دریافت ورقه امتحانی ، برگه قایم شده را به زیر ورقه منتقل می کردم و ...

تا اینکه رسیدیم دانشگاه . ترم دوم بود و درسی در مورد گرامر انگلیسی داشتیم. تقریبا داشتم تمام می کردم که دیدم خانم همکلاسی که بغل دستم نشسته بود با رنگ و روی پریده و دلهره فراوان داره به برگه اش نگاه می کنه و درو دیوار و ...خلاصه تابلو بود حسابی تو گل مونده. این خانم تقریبا جنیفر لوپز کلاس بود و نصف بیشتر همکلاسیها شبانه روز رویاشو میدیدن و تو خیالاتشون خودشونو مرد آینده ایشون می دیدن و هر دفعه یکی تصمیم می گرفت ازش خواستگاری کنه و ... . من آنموقع ها تو بحر این مسائل نبودم فقط خیلی حال میداد همکلاسیها رو که میدیدم چهار چشمی و فک آویزان رفت و آمد این بانو رو تماشا می کردن و قند تو دلشون آب می شد و این جنیفر کلاس ما هم یه عشوه ای میومد و هر کی می دید فکر می کرد بعله دیگه فقط مونده راضی کردن مادر و عقد و عروسی و ... . (ایشان الان همسر محترم یه دکتر هستند!).

من تا آنموقع با خانمای کلاس سلام و احوالپرسی و اینا نداشتم ولی خب موقعیت اورژانسی بود. با اشاره پرسیدم چیه؟ با چشماش به ورقه اش اشاره کرد که وضعیت قرمزه. خلاصه با ایما و اشاره جواب سوالا رو رد و بدل کردیم و ایشان حسابی هیجان زده شده بود که بنده چه خونسرد در حال انتقال اطلاعاتم (نمی دانست ید طولایی در این عرصه داریم و پیر رند این صحنه ایم!). امتحان تمام شد و ایشان قبولی در این درس را مدیون من بودند. این تقلب ها همچنان ادامه داشت و چون اسم من و ایشان طوری بود که در امتحانات کنار هم میافتادیم حسابی از خجالت هم درمیامدیم. بعد اینکه نمره ها را دادند دریغ از یک تشکر خشک و خالی! انگار نه انگار و گویا وظیفه ام بود تقلب برسانم. تااینکه امتحانهای ترم بعد فرا می رسید و ایشان تازه یادشان می اقتاد تشکر کنند بخاطر امتحانهای ترم قبل! تا اینکه روزی از روزها و پیش از امتحان واژه شناسی قبل امتحان سراسیمه در راهرو دنبال چیزی می گشت که بعدا معلوم شد دنبال فرشته نجات همیشگی خود هستند (از تواضع خود لذت می بریم!). تا مرا دید نفس راحتی کشید و خلاصه بعد از مقدمه چینی گفت "واژه شناسی" اصلا نخوانده ام امیدم به شماست! منم شیطنت کردم و گفتم اتفاقا منم مشکلی برام پیش اومد نتونستم بخونم گفتم از شما کمک می گیرم که دیدم تا مرز سکته رفت و برگشت (دلم خنک شد یه کم) . تا خدافظی کرد و رفت همکلاسیا ریختن سرم که این با تو چیکار داشت؟ مارمولک چی تو سرته؟ بی سرو صدا چی کارا می کردی و خبر نداشتیم؟... ما هم خودمونو به بی خیالی می زدیم و مشکوکانه می گفتیم خصوصیه! نمی تونم بگم!

رفتیم سر جلسه امتحانی و اینبار پشت سرم بود. گفتم پلیز حرفه ای نگاه کنی ها و گرنه لو می ریم کار خراب می شه. در عرض 5 دقیقه کلیه سوالها رو علامت زدم و ایشان هم کپی کردن (انصافا کارش خوب بود از نظر کارشناسی تقلب!) و موقعی که مراقب شک کرد و جایمان را عوض کرد به ریشش خندیدیم که سوالا تموم شد و کار از کار گذشته دیگه جا برا چی عوض می کنی. نمره ها رو دادن و هر دو 17 شدیم!

حالا جالب اینجا بود که بعضی درسارو که با هم مبادله اطلاعات داشتیم بغل دستیامون هم بی نصیب نمی موندن. یکی از خانومای همیشه صامت یه بار گفت دست هر دوتون درد نکنه این وسط ما هم بهره ای بردیم از همکاری شما!

|+| نوشته شده توسط در دوشنبه یازدهم مرداد ۱۳۸۹  |
 تقلب
تقلب! واژه ای که دلهره و هیجان به همراه دارد و کمتر کسی است که در طول تحصیلش از این وادی گذری نکرده باشد.

تا آنجا که یادم می آید اولین بار در دوران راهنمایی مرتکب گناه کبیره تقلب شدم. آن موقع در مدرسه ای بودم که تمام درس نخوان های عالم گویی آنجا جمع بودند تا آنجا که سال اول راهنمایی شاگرد اول کلاس شدم آنهم با معدل 14! و البته همان سال تنها قبولی خرداد کلاسمان بودم.

چون مثلا شاگرد زرنگی بودم کسی فکرش را هم نمی کرد اهل تقلب باشم و ... . ولی یکبار وحشتناک لو رفتم! امتحان ریاضی بود و معلم ریاضی همسایه دیوار به دیوارمان بود. یکی از همکلاسیها که خیلی شخصیت آرامی داشت و او هم هم محلی مان محسوب می شد (الان زرگر قابلی شده و برای خودش دم و دستگاهی بهم زده) پشت سرم نشسته بود. چند بار ازم درخواست کمک کرد. دلم نیامد کمکش نکنم. روی کاغذی جواب سوال را نوشتم و آرام انداختم عقب و خودم بلند شدم ورقه را تحویل دادم. گویا ایشان خواب بود یا هرچه کاغذ را ندیده بود و مدیر که اتفاقی سر جلسه امتحان آمده بود کاغذ را پیدا می کند و طی اقدامات پلیسی کاراگاهی دستخط کاغذ را با تمام ورقه ها مقایسه می کند و به ورقه اینجانب می رسد! خلاصه لو می رویم آنهم نه به جرم تقلب کردن بلکه تقلب دادن! معلم ریاضی(همان همسایه محترممان!) با خودکار قرمز روی برگه ام با خودکار قرمز می نویسد ت ق ل ب ! و می گوید متاسفم نمره ات صفر است و من که تا آنموقع نمی دانستم تجدید چه حسی دارد در دریای غم و اندوه غرق شدم آنهم به سبب فردین بازی و کمک به همنوع و از این قضایا. دیگر پیه اش را به تن مالیده بودم تا وقتی کارنامه را دادند و به دست والدین محترم رسید اعتراف بنماییمو خود را برای حضور در پای دار آماده کنیم که ناگهان فرشته نجاتی از آسمان نازل شد و او کسی نبود مگر زن همسایه که از قضا همسر گرامی معلم ریاضی مان بود. گویا آقا معلم که در حال تصحیح برگه ها بود این خانم همسایه اتفاقی ورقه مرا می بیند که رویش در کنار نمره ورقه ام خشمگینانه نوشته شده بود تقلب کرده است و صفر و از این ماجراها. مدرک جرم بنده را قایم می کند و این معلم بینوا همه جا را زیر و رو می کند. بعد از یکی دو روز گویا معلم عزیز از خانمش می پرسد فلانی یکی از ورقه ها گم شده و خانم جواب داده بود من برش داشتم! خجالت نمی کشی با بچه اینطوری رفتار می کنی؟ گناه دارد. چرا می خوای صفر بدی و کلی سرزنش (انگار او تقلب کرده و من مچش را گرفته بودم!)خلاصه معلم بی خیال این جریان می شود و مجبور می شود (مجبورشان می کنند!)نمره واقعی مرا رد کند و بنده حقیر از این مخمصه خلاص شوم و آزادی را با شور و شعف در آغوش بگیرم. و البته بعدها چنان در ریاضی پیشرفت می کنم که در یکی از قضایای ریاضی سال سوم(دستگاه معادلات دو مجهولی) ابتکار جدیدی رو می کنم و آقا معلم همسایه این اختراع مرا با عنوان "قضیه ..." (مثل قضیه تالس و فیثاغورث و ...) در کلاسهای دیگر تدریس می فرمایند!

پ ن : در دوران دبیرستان معلم دینی داشتیم که مثل همه معلم دینی ها بود! یادم می آید وقتی می خواستند امتحان بگیرند ایشان در ابتدای جلسه امتحانی استفتایی از مراجع تقلید می خواند به این مضمون که هر گونه تقلب در جلسه امتحانی شرعا حرام است و حتی اگر کسی تقلب کند و بعدها صاحب شغلی شود و پولی دربیاورد آن پول نیز حرام خواهد بود ، و ما چقدر از شنیدن آن می خندیدیم!

پ ن 2 : قسمت دوم تقلب در پست بعدی!

|+| نوشته شده توسط در شنبه نهم مرداد ۱۳۸۹  |
 Memories

We may be through with the past , but the past ain't through with us ...



                



|+| نوشته شده توسط در جمعه هشتم مرداد ۱۳۸۹  |
 امان از این فوتبال بی فرهنگ
نقل قولی از آلبر کامو هست به این مضمون که ، فرهنگ هر کشوری را از فرهنگ استادیومهایش بشناس!

دیروز در ورزشگاه یادگار امام بودم و بازی استقلال - شهرداری تبریز را از نزدیک دیدم و امروز بازی تراکتورسازی - پرسپولیس را از تلویزیون. کاری به نتیجه و نحوه بازی و این مسائل ندارم فقط آنچه باعث تاسف است فرهنگ لجام گسیخته ای است که در ورزشگاههای ما دیده می شود. چنان فحش های رکیکی می شنوی که دلت نمی خواهد بار دیگر در استادیوم باشی! و این بی فرهنگی مختص یک یا دو ورزشگاه نیست که در تمام ورزشگاههای کشور امری عادی شده. امروز آش آنقدر شور شد که تلویزیون مجبور شد صدای ورزشگاه را قطع کند تا حداقل بینندگان فوتبال را از شنیدن کلمات گهربار ردو بدل شده در ورزشگاه بی نصیب گذارد!

گاهی حالم از این فوتبال بهم می خورد...

پ ن : عاقبت اتفاقات اخیر در ورزشگاههای یادگار امام تبریز و آزادی تهران ، محرومیت تماشاگران تراکتور از حضور در ورزشگاه در دو بازی خانگی و پرسپولیس و شهرداری تبریز یک بازی!


|+| نوشته شده توسط در سه شنبه پنجم مرداد ۱۳۸۹  |
 The Ways

چند وقت پیش برادرم این گروه 4 نفری رو بهم معرفی کرد. فرصت نبود و حوصله گوش دادن نیز. بعدا دیدم کارشون فوق العاده است!

شهر من کو ؟

اتاق آبی

کلیپ شهر من کو


|+| نوشته شده توسط در دوشنبه چهارم مرداد ۱۳۸۹  |
 
 
 
بالا
Site Meter