دوران دبیرستان تقلب یک امر معمولی و قابل پیش بینی بود و بچه ها چه ابتکاراتی که نمی کردند. البته این تقلب ها در دوره پیش دانشگاهی خیلی به کارم آمد. آن وقت ها تصمیمم را برای ادامه تحصیل در رشته زبان گرفته بودم به همین خاطر خواندن ریاضی و فیزیک و دیفرانسیل و انتگرال و شمیم آلی و معدنی و ... برایم ملال آور و بیهوده بود. منم معمولا وقتی از چیزی خوشم نیاید به سختی می توانم باهاش کنار بیام بنابراین مجبور بودم! تقلب بنمایم آنهم چه تقلبی! یه برگه A4 رو پر می کردم و زیر لباس قایم می کردم به محض دریافت ورقه امتحانی ، برگه قایم شده را به زیر ورقه منتقل می کردم و ...
تا اینکه رسیدیم دانشگاه . ترم دوم بود و درسی در مورد گرامر انگلیسی داشتیم. تقریبا داشتم تمام می کردم که دیدم خانم همکلاسی که بغل دستم نشسته بود با رنگ و روی پریده و دلهره فراوان داره به برگه اش نگاه می کنه و درو دیوار و ...خلاصه تابلو بود حسابی تو گل مونده. این خانم تقریبا جنیفر لوپز کلاس بود و نصف بیشتر همکلاسیها شبانه روز رویاشو میدیدن و تو خیالاتشون خودشونو مرد آینده ایشون می دیدن و هر دفعه یکی تصمیم می گرفت ازش خواستگاری کنه و ... . من آنموقع ها تو بحر این مسائل نبودم فقط خیلی حال میداد همکلاسیها رو که میدیدم چهار چشمی و فک آویزان رفت و آمد این بانو رو تماشا می کردن و قند تو دلشون آب می شد و این جنیفر کلاس ما هم یه عشوه ای میومد و هر کی می دید فکر می کرد بعله دیگه فقط مونده راضی کردن مادر و عقد و عروسی و ... . (ایشان الان همسر محترم یه دکتر هستند!).
من تا آنموقع با خانمای کلاس سلام و احوالپرسی و اینا نداشتم ولی خب موقعیت اورژانسی بود. با اشاره پرسیدم چیه؟ با چشماش به ورقه اش اشاره کرد که وضعیت قرمزه. خلاصه با ایما و اشاره جواب سوالا رو رد و بدل کردیم و ایشان حسابی هیجان زده شده بود که بنده چه خونسرد در حال انتقال اطلاعاتم (نمی دانست ید طولایی در این عرصه داریم و پیر رند این صحنه ایم!). امتحان تمام شد و ایشان قبولی در این درس را مدیون من بودند. این تقلب ها همچنان ادامه داشت و چون اسم من و ایشان طوری بود که در امتحانات کنار هم میافتادیم حسابی از خجالت هم درمیامدیم. بعد اینکه نمره ها را دادند دریغ از یک تشکر خشک و خالی! انگار نه انگار و گویا وظیفه ام بود تقلب برسانم. تااینکه امتحانهای ترم بعد فرا می رسید و ایشان تازه یادشان می اقتاد تشکر کنند بخاطر امتحانهای ترم قبل! تا اینکه روزی از روزها و پیش از امتحان واژه شناسی قبل امتحان سراسیمه در راهرو دنبال چیزی می گشت که بعدا معلوم شد دنبال فرشته نجات همیشگی خود هستند (از تواضع خود لذت می بریم!). تا مرا دید نفس راحتی کشید و خلاصه بعد از مقدمه چینی گفت "واژه شناسی" اصلا نخوانده ام امیدم به شماست! منم شیطنت کردم و گفتم اتفاقا منم مشکلی برام پیش اومد نتونستم بخونم گفتم از شما کمک می گیرم که دیدم تا مرز سکته رفت و برگشت (دلم خنک شد یه کم) . تا خدافظی کرد و رفت همکلاسیا ریختن سرم که این با تو چیکار داشت؟ مارمولک چی تو سرته؟ بی سرو صدا چی کارا می کردی و خبر نداشتیم؟... ما هم خودمونو به بی خیالی می زدیم و مشکوکانه می گفتیم خصوصیه! نمی تونم بگم!
رفتیم سر جلسه امتحانی و اینبار پشت سرم بود. گفتم پلیز حرفه ای نگاه کنی ها و گرنه لو می ریم کار خراب می شه. در عرض 5 دقیقه کلیه سوالها رو علامت زدم و ایشان هم کپی کردن (انصافا کارش خوب بود از نظر کارشناسی تقلب!) و موقعی که مراقب شک کرد و جایمان را عوض کرد به ریشش خندیدیم که سوالا تموم شد و کار از کار گذشته دیگه جا برا چی عوض می کنی. نمره ها رو دادن و هر دو 17 شدیم!
حالا جالب اینجا بود که بعضی درسارو که با هم مبادله اطلاعات داشتیم بغل دستیامون هم بی نصیب نمی موندن. یکی از خانومای همیشه صامت یه بار گفت دست هر دوتون درد نکنه این وسط ما هم بهره ای بردیم از همکاری شما!
|
+| نوشته شده توسط
در دوشنبه یازدهم مرداد ۱۳۸۹
|